غزل شماره 202
بود آيا که در ميکدهها بگشايند
گره از کار فروبسته ما بگشايند
اگر از بهر دل زاهد خودبين بستند
دل قوی دار که از بهر خدا بگشايند
به صفای دل رندان صبوحی زدگان
بس در بسته به مفتاح دعا بگشايند
نامه تعزيت دختر رز بنويسيد
تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشايند
گيسوی چنگ ببريد به مرگ می ناب
تا حريفان همه خون از مژهها بگشايند
در ميخانه ببستند خدايا مپسند
که در خانه تزوير و ريا بگشايند
حافظ اين خرقه که داری تو ببينی فردا
که چه زنار ز زيرش به دغا بگشايند